فقهای منافق و تخریب چهره سیدالشهدا علیه السلام – جلسه چهاردهم

3

نویسنده

ادمین سایت

مورخ 24 مهر 1395 حجت الاسلام کاشانی در مسجد جامع ازگل به ادامه بحث پیرامون «فقهای منافق و تخریب چهره سیدالشهدا علیه السلام» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می گردد.

برای شنیدن و دریافت صوت این جلسه، اینجا کلیک نمایید.

 

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ»[1].

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري‏ * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري ‏* وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي‏‏»[2]

«إِلهی وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى، وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

فقهای منافق و تخریب چهره‌ی سیّد الشّهداء

عنوان بحثی که محضر شما هستیم عالمان سوء یا فقهای منافق و تخریب چهره‌ی سیّد الشّهداء (علیه الصّلاة و السّلام) و قیام حضرت است.

تلاش عبدالله بن عمر برای تخریب قیام امام حسین

 محضر شما عرض کردیم که فعلاً مطالعه‌ی موردی ما و بحث ما راجع به شخصی به اسم عبدالله است که از فرزندان خلیفه‌ی دوم است و از صحابه‌ی رسول الله است، 60 سال بعد از پیغمبر اکرم (صلوات الله علیه) زنده بوده است، فقیه بزرگ مدینه شناخته می‌شود. بنی امیّه و بنی عبّاس را به عنوان فقیه تبلیغ می‌کردند و ایشان چهار مرحله برای تخریب قیام حضرت سیّد الشّهداء (علیه الصّلاة و السّلام) را مدیریت کردند.

kashani-13950724-FoghahayeMonfegh-ThaqalainSite (7)

اهدافی هم برای بحث خود برشمردیم که دیگر آن را عرض نمی‌کنم. خدمت شما عرض شد مرحله‌ی اوّلی که عبدالله انجام داد مدیریت ایجاد تفکّر عدم مشروعیّت قیام امام حسین بود. این مرحله‌ی اوّل بود. بعد به سوء استفاده از جریان جبری-مسلکی آمد و فاعلیّت قتل سیّد الشّهداء را از روی یزید برداشت و به گردن قضا و قدر انداخت. اگر هم کسی بخواهد به گردن قضا و قدر نندازد، به گردن سیّد الشّهداء بیاندازد. گفت: «عَجَّل حُسینٌ قَدَرَه»[4]حسین به سمت قضاء و قدر خود دوید، نه یزید دوید! مرحله‌ی سوم این بود که او نخواست همین قدر یزید را مقصّر کند، گفت: کوفیان هم دعوت کردند و هم کوفیان کشتند. اصلاً کوفیان بودند که حضرت را فریب دادند و در آخر سر کوفیان کشتند. این وسط یزید کاره‌ای نیست. دعوت کننده و قاتل کوفیان هستند.

مرحله‌ی چهارم که از همه خطرناک‌تر بود این بود که (معاذ الله) قیام سیّد الشّهداء (علیه الصّلاة و السّلام) احمقانه است و قابل پیروی کردن نیست، نباید افتخار که به آن کرد هیچ، اصلاً باید موضوع را به تعبیری شطرنجی کنیم!

kashani-13950724-FoghahayeMonfegh-ThaqalainSite (5)

چه کسانی امام حسین (علیه السّلام) را از سفر به کربلا باز داشتند؟

 برای این کار چه کردند؟ اوّل آمد گفت: عقلای زیادی به حسین بن علی گفتند به کوفه نرو! او گوش نکرد و بعد در آخر سر پشیمان شد از این‌که چرا به حرف خبرگان و نخبگان و خواص گوش نکرد. دیشب محضر شما عرض کردیم چند نفر از کسانی که به امام گفتند به کوفه نرو، این‌ها مخالف رفتن امام به کوفه به عنوان درست یا غلط نبودند. مانند جناب امّ سلمه که با فضیلت‌ترین همسر پیغمبر به جز حضرت خدیجه است. اون گریه کرد گفت: پسرم من از پیغمبر شنیدم تو را در این راه شهید می‌کنند، نرو! یا ابن عبّاس گریه کرد، یا عبدالله بن جعفر، حدّاقل سه پسر عبدالله بن جعفر در کربلا کشته شد. چه بسا طفلان مسلم هم طفلان عبدالله بن جعفر باشند که پنج فرزند می‌شود. کسی که بچّه‌های خود او در کربلا شهید شدند، اگر احمقانه می‌دانست بچّه‌های خود را نمی‌گذاشت که بروند و کشته شوند. گریه کرد و گفت: یا اباعبدالله ما بیچاره می‌شویم، ستون خیمه‌ی اهل بیت هستید، امام اهل بیت هستید. گریه کرد، یعنی دوست نداریم با قتل شما مواجه شویم. این یک عدّه‌ای بودند. عدّه‌ای هم مانند عبدالله بن عمر بودند که می‌گفتند شقّ عصا نکن، وحدت شکنی نکن، مقابل نظام اسلام قیام نکن!

kashani-13950724-FoghahayeMonfegh-ThaqalainSite (4)

مدیریّت رسانه‌ای بنی امیّه در تخریب افکار عمومی بر علیه امام حسین (علیه السّلام)

 تلبیس ابلیسانه کجا بود؟ آن‌جا بود که به دروغ گفتند عدّه‌ی زیادی مخالف هستند، هیچ کسی در تاریخ این‌ها را نمی‌شناسد. ما عرض کردم زمان امام حسین (علیه السّلام) هر آدمی که سرش به تنش می‌ارزید یا از صغار صحابه است یعنی از کسانی که زمان پیامبر خردسال و کودک و نوجوان بودند و صحابه‌ی پیغمبر شدند یا شاگرد صحابه است و از کبار تابعین می‌شود. آدم‌هایی هستند که شاگردان رده‌ی اوّل اصحاب هستند. اگر یک حدیث فقط مستقیم از پیغمبر یا با واسطه از پیغمبر از یک صحابه شنیده بود لازمه‌ی آن این بود که در کتب رجال التّراجم اسم او را بیاورند، حالات او را ذکر کنند، راستگو و دروغگو بودن او را مطرح کنند. وقتی در این حد اسم آن واقدی نیست معلوم است که این آدم اگر هم موهوم نیست، یک لبو فروشی، یک دوره گرد سیگار فروشی چیزی بوده است، نه آدمی که شخص محترم و درستی باشد! چون اگر یک حدیث نقل کرده بود اسم او ثبت و ضبط می‌شد.

kashani-13950724-FoghahayeMonfegh-ThaqalainSite (3)

 آن‌هایی که با مباحث علم رجال آشنا هستند می‌دانند گاهی یک نفر پنج هزار حدیث دارد و یک نفر یک دانه دارد. برای همان یک دانه اسم باز می‌کنند، او را در مدخل معرّفی می‌کنند. چون مهم است که این راستگو است یا نه. این حدیث به درد می‌خورد یا نه که این را نقل کردند. عدّه‌‌ای که گفتند این‌ها مخالف قیام امام حسین بودند که این در واقع مدیریّت رسانه‌ای بنی امیّه است، اصلاً ما این را نمی‌شناسیم این‌ها چه کسانی هستند. این نشان می‌دهد که این‌ها به احتمال زیاد موهوم هستند و این‌ها سعی کردند بگویند عقلای زیادی مخالف قیام امام حسین بودند، لذا سعی کردند آدم‌ها را زیاد کنند.

kashani-13950724-FoghahayeMonfegh-ThaqalainSite (2)

نسبت ناروا به جابر بن عبدالله انصاری

غیر از این‌که به بعضی‌ها نسبت‌هایی داده شده است که واقعاً برای هر آشنای به این مباحث جعلی بودن آن روشن است؛ از جمله همان حرفی که عبدالله بن عمر این طرف و آن طرف زده است، گاهی در منابع بنی امیّه به جابر بن عبدالله انصاری هم نسبت دادند. جابر از شیعیان اهل بیت است. به او هم نسبت دادند که رفت به امام حسین گفت: نروی با امام خود یزید بن معاویه، امیر المؤمنین مخالفت کنی! واضح است آن‌هایی که جابر را می‌شناسند…، این حرف مانند این است که یک نفر به شما بگوید (معاذ الله) حضرت عبّاس یک چنین حرفی را زده است. این به این دلیل بود که سعی کنند در رسانه‌های افکار عمومی خبرساز شود که امام حسین یک کاری کرد با عقلا مخالفت کرد.

kashani-13950724-FoghahayeMonfegh-ThaqalainSite (9)

تهمت بنی امیّه به امام حسین (علیه السّلام)

 بعد آمدند مرحله‌ی دوم را ایجاد کردند. مرحله‌ی دوم چه بود؟ مرحله‌ی دوم این بود که گفتند آقا در مدینه به طور رسمی یک بیعت کنید کار تمام است. چیز دیگری هم از شما نمی‌خواهند. هر چه پول هم بخواهید به شما می‌دهند. -این تهمت را دارم عرض می‌کنم- او بی‌خود و بی‌جهت این را قبول نکرد و بلند شد به مکّه رفت و آن‌جا سخنرانی کرد و عدّه‌ای را علیه یزید شوراند. بعد به سمت عراق راه افتاد و در عراق هم مسلم را فرستاد بیعت گرفت و اوضاع عراق را به هم ریخت. در مسیر هم آمد برای این‌که به پیروزی برسد؛ هر چه هم عقلا گفتند پیروز نمی‌شوید گوش نکرد و آمد. خبر شهادت مسلم را که در منزل صعلبیه به حضرت دادند تمام شد! یعنی کوفه شکست خورد. مسلم، نماینده‌ی شما را هم کشتند.

kashani-13950724-FoghahayeMonfegh-ThaqalainSite (8)

نقل دروغین بنی امیّه در مورد مذاکره‌ی امام حسین برای تخریب وجهه‌‌ی قیام

آن خطّ بنی امیّه برای این‌که (معاذ الله) امام را بی‌فکر معرّفی کند این‌طور توضیح داد. گفت: حضرت حسین می‌خواست برگردد برادران مسلم گفتند برادر ما کشته شد حالا برگردیم! دیگر در رودربایستی راه افتاد. من دارم حرف‌های بنی امیّه را می‌زنم. حالا اگر کسی باخبر شود شهری که نماینده‌ی من از 18 هزار بیعت گرفته است و الآن سقوط کرده است و نماینده‌ی من را سر بریدند می‌دانید که جلوی ورودی شهر من را می‌گیرند. این‌طور نیست که شهر را باز بگذارند و هر کسی خواست به داخل بیاید. جریان من شکست خورده است. همین‌طور آمد بیرون کوفه، حاشیه‌ی بیرون کوفه، 70 یا 80 کیلومتری آن کربلا می‌شود. حر آمد و جلوی حضرت را گرفت. این‌جا حسین بن علی (صلوات الله علیه) طبق نقل دروغین بنی امیّه گفت: عجب اشتباهی کردم! ای کاش به حرف این‌ها گوش می‌‌کردم. خلاصه حر حضرت را نگه داشت و عمر بن سعد آمد و تیر خلاص را به قیام سیّد الشّهداء شلیک کردند.

kashani-13950724-FoghahayeMonfegh-ThaqalainSite (1)

 گفتند گفتگوهایی بین عمر بن سعد و امام حسین (علیه الصّلاة و السّلام) مطرح شد که ما در منابع خود داریم که حضرت به ایشان وعده‌ی بهشت داد. وعده‌ داد که هر چه از شما می‌گیرند من به شما می‌دهم. او را نصیحت کرد. این یک نوع نفوذی بود که این فرد را از این خط برگرداند. منتها در مکتب بنی امیّه این‌طور تفسیر شد که بعد از این‌که با هم گفتگو کردند عمر بن سعد نامه به عبیدالله نوشت که الحمدلله جنگ تمام شد، من حسین را راضی کردم. خود او سه پیشنهاد داده است. پیشنهاد اوّل این‌که من را رها کنید تا به مدینه بروم. پیشنهاد دوم این است که من به مرزها بروم و از شهرهای اسلامی بیرون بروم. در بیابان‌ها زندگی کنم یا در مرزها با کفّار بجنگم. پیشنهاد سوم این است که بروم دست خود را در دست معاویه بگذارم و بیعت کنم. دیگر مشکلی نیست و جنگ تمام شد.

تمام کسانی که ماجرای قیام کربلا را دنبال می‌کنند می‌دانند اوّلاً این‌جا راوی این قسمت آخر عمر بن سعد است. فرمانده‌ی لشکری که اباعبدالله الحسین را کشتند. سر سلسله‌ی نواصب است. نمی‌شود به حرف او اعتماد کرد. غیر از این‌که عمر بن سعد تلاش می‌کرد که در تاریخ خود را از کشتن امام حسین تبرئه کند. غیر از این‌که خود یزید هم دنبال تبرئه‌ی خود بود. وقتی امام سجّاد سخنرانی کرد نتوانست دفاع کند. گفت: خدا عبیدالله را لعنت کند که حسین را کشت. گفت: من اصلاً خبر نداشتم! ما هزاران کیلومتر با هم فاصله داریم، من چه می‌دانستم.

چرا این نقلی که بنی امیّه کردند قیام امام حسین (علیه السّلام) را نابود می‌کند؟

علّت نابود کردن آن این است که اگر قرار بود امام حسین (علیه الصّلاة و السّلام) دست خود را در دست یزید بگذارد اساساً چرا از مدینه خارج شد؟! نه امام حسین، نه یک آدم ویژه، نه یک نابغه، نه یک آدم عالم برجسته، یک آدم درجه 10 هم اگر بود آیا این کار را می‌کرد؟ اگر قرار بود امام حسین از مواجه با قتل فقط بخواهد فرار کند، کوفه آمدن از اوّل عاقلانه نبود! دیگران که نمی‌دانستند سیّد الشّهداء برای چه قیام کرده است، می‌گفتند به کوفه نروید شما را می‌کشند.

روایاتی که دلالت بر علم سیّد الشّهداء (علیه السّلام) در مورد قیام دارد

حالا شما نگاه کنید خود سیّد الشّهداء (علیه الصّلاة و السّلام) قبل از قیام، پیغمبر اکرم از از 50 سال پیش، امیر المؤمنین 20 سال پیش…، نقل‌هایی که می‌گویند امیر المؤمنین در صفین آمد و خاک کربلا را بو کرد؛ این‌ها هفت یا هشت طریق دارد. هم در اهل سنّت داریم و هم در شیعه داریم. متعدّد است. روایات متعدّدی بر علم سیّد الشّهداء دلالت دارد؛ از جمله این روایت صحیحه که خیلی از محقّقین آن را ندیدن. در کافی روایتی است که دو بار ذکر شده است، یک بار تلخیص آن یعنی یک بخش کوتاه آن و یک بار کامل آن. روایت می‌گوید برادر زراره خدمت امام باقر رفت گفت: چه شد امام حسن قیام نکرد و امام حسین قیام کرد؟ یعنی دقیقاً برای کربلا است. حضرت فرمود: «فَبِتَقَدُّمِ‏ عِلْمِ‏ ذَلِكَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَسُولِ اللَّه‏»[5] چون از پیغمبر علم داشتند. به یک نفر دستور داده بود در آن شرایطی که اصل اسلام نابود می‌شود قیام نکنید، به دیگری که سیّد الشّهداء باشد دستور داده است قیام کند. این روایت صحیحه است، نه از آن جهت که یک رجالی بگوید صحیحه است و یک رجالی بگوید صحیحه نیست. روات آن به گونه‌ای هستند که اختلافی نیست. این روایت از نظر همه‌ی مشارب مختلف علم رجال در شیعه این روایت صحیحه است که در کافی است.

ایجاد شبهه‌ی خودکشی در مورد قیام امام حسین (علیه السّلام) توسّط بنی امیّه

 پس امام حسین علم داشت، ولی من می‌گویم فرض کنید امام حسین علم نداشت، فرض کنید نابغه هم نبود، (معاذ الله) فرض کنید حکیم هم نبود. یک آدم عادّی بود. به او در مدینه می‌گویند بیعت کنید، می‌فرماید: «مِثْلِي‏ لَا يُبَايِعُ‏ مِثْلَه‏»‌[6] اصلاً نه من، مثل من با مثل یزید نباید بیعت کند! بعداً در آخر سر بگوید من را ببرید و دست خود را در دست یزید بگذارم تا ببینم یزید راجع به من چه دستوری صادر می‌کند یا سلطان یزید در مورد من…، عبارت این است «فَيَرَى‏ فِيمَا بَيْنَهُ‏ وَ بَيْنَهُ‏ رَأْيَهُ‏»[7] نظری که راجع به من می‌دهد چیست؟ کأنّه من تسلیم او هستم.

اگر کسی این را قبول کند تعجّب می‌کند، می‌گوید اباعبدالله الحسین زن و فرزند خود را برای چه آورد؟ برای چیزی که به این راحتی‌ می‌تواند از آن بگذرد؟! پس چرا در مکّه وقتی آن سخنرانی معروف «خُطَّ الْمَوْتُ‏ عَلَى‏ وُلْدِ آدَمَ‏»[8] مرگ مانند گردنبندی می‌ماند که دور گردن دختران جوان است، همان‌طور مرگ دور گردن انسان، آدم را احاطه کرده است. شوق من به اسلاف خود بیشتر است که به جدّ خود رسول خدا، به امیر المؤمنین برسم. شوق من برای رسیدن به اسلاف خود و کم کردن فراق خود بیشتر است از یعقوب و شوقی که داشت یوسف را ببیند! یعنی حضرت در مکّه دارد حرف مرگ می‌زند. بعد خبر شهادت مسلم را دادند دیگر همه چیز تمام شد! اصلاً همه‌ی یارانی که آمده بودند رفتند. اکثریّت مطلق شهدای کربلا از کوفه آمدند. خبر شهادت مسلم که آمد تمام شد. اصلاً برای چه راه را ادامه داد؟ (معاذ الله) خودکشی کرد. لذا می‌بینید که در فضای کلامی قرن سه و چهار این شبهه از طرف بنی امیّه مطرح است که چرا امام حسین خود کشی کرد و بی‌خود خود را به کشتن داد؟

 در تفکّر شیعی چنین سؤالی جا ندارد. «مِثْلِي‏ لَا يُبَايِعُ‏ مِثْلَه‏»‌[9] من زیر بار این زور نمی‌روم. «هيهات‏ منّا‏ الذّله»[10] واضح است. «لَا أُعْطِيكُمْ‏ بِيَدِي‏ إِعْطَاءَ الذَّلِيل»[11] من به شما امتیاز ذلیلانه نمی‌دهم. از اوّل می‌گوید نمی‌دهم، در آخر هم می‌گوید نمی‌دهم. در منطق تشیّع اصلاً شبهه‌ای نیست. امام از اوّل کوتاه نیامده است، در آخر هم کوتاه نیامده است. امّا در منطق بنی امیّه می‌خواهند امام را تخریب کنند. بگویند دیدید عقلا می‌گفتند و گوش نکرد. لذا برای این‌که حرف عقلایی که درست کردند درست در بیایید، (معاذ الله) خواستند قیام امام حسین را احمقانه جلوه دهند. بگویند فکر نکرده راه افتاد به سختی که رسید کوتاه آمد، ولی دیگر عبیدالله بن زیاد قبول نکرد. گفتند یا باید دست تو را ببندیم تسلیم شوی یا کشته شوی.

چرایی پیدایش شبهه‌ی خودکشی بودن قیام اباعبدالله

 یک نفر نیست بگوید اگر قرار بود دست خود را در دست یزید بگذارد، دست او را ببندند و بگذارند دیگر فرقی نمی‌کرد، بعد آزاد می‌شد. چطور راضی شود زن و فرزند او اسیر شوند؟ راضی نشود خود او اسیر شود؟ اگر آن دروغ شما؛ یعنی دروغ بنی امیّه، درست باشد معنی ندارد امام بگوید «هيهات‏ منّا‏ الذّله»[12]! اصلاً برای چه کشته شد؟ اگر راضی بود دست در دست یزید بگذارد، فعلاً دست در دست نماینده‌ی یزید می‌گذاشت می‌گفت من را پیش یزید ببرید بیعت می‌کنم و تمام می‌شود. اصلاً دیگر مشکلی نبود. مگر مرض داشتند که او را بکشند؟!

 معاویه برای یک شاعر ناشناس حاضر بود ده برابر قیمت طرف و دیه‌ی طرف پول دهد که طرف را نخواهند بی‌خود بکشند، در جامعه علیه معاویه سر و صدا شود. همین‌طور پسر پیغمبر را بی‌خود و بی‌جهت…، خود او هم می‌گوید من دست خود را در دست یزید می‌گذارم، بی‌جهت بکشند. مگر چنین چیزی ممکن است؟! می‌خواستند بگویند دیدی چیزی به دست نیاورد، روز اوّل بیعت نکرد حالا ببینید که کار به کجا رسید. لذا شبهه‌ی خودکشی پیش آمد برای چه قیام کرد؟ زن و فرزند را برای چه آورد؟

تهمت ناروایی که یک شیخ شیعه به امام حسین زد!

 آن چیزی که دردآور است این است که یک بنده‌ی خدایی در کشور ما شب ششم محرّم امسال برای این‌که بگوید مذاکره با آمریکا چیز خوبی است، گفت: این حرفی که عمر بن سعد زده است را قبول دارم و مورّخین هم همین را قبول دارند. بله امام حسین گفته است که من می‌روم دست خود را در دست یزید می‌گذارم؛ یک جمله را این آقای شیخ شیعه به حرف عمر بن سعد اضافه کرد! عمر بن سعد گفت: امام حسین گفته است دست خود را در دست یزید می‌گذارم تا یزید تصمیم بگیرد. این آقای شیخ شیعه می‌گوید امام حسین گفت: دست خود را در دست یزید می‌گذارم با رفاقت مشکل خود را حل می‌کنیم. این جمله را عمر بن سعد هم نگفته است که با رفاقت مشکل خود را حل می‌کنیم، این را یک شیعه به امام حسین نسبت داده است! برای این‌که مذاکره را حل کند می‌گوید امام حسین گفت می‌روم با رفاقت مشکل خود را با یزید حل می‌کنیم. پس اصلاً کربلا هیچ! به جای این‌که سیاه تن خود کنید خود را شطرنجی کنیم. قرار بود برود با یزید صمیمی شود شما چه می‌گویید! پناه بر خدا! (معاذ الله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا).

تمام جریانات در قیام امام حسین (علیه السّلام) ضدّ این تهمت است

چون دو یا سه شب این را مفصّل نقل کردیم دیگر خیلی به آن آقا کاری ندارم. امّا نقلیّات متعددّی از سیّد الشّهداء داریم که این تهمت را رد کرده است. اوّلاً از اوّل مسیر تا آخر مسیر تمام جریانات ضدّ این تهمت است. راوی هم عمر بن سعد است. جناب علی اکبر (سلام الله علیه) در رجز خود که شهید شد فرمود:

                      «أَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ             نَحْنُ وَ بَيْتِ اللَّهِ أَوْلَى بِالنَّبِي‏»[13]

بعد در چند مصرع بعد فرمود: «وَ اللَّهِ لَا يَحْكُمُ فِينَا ابْنُ الدَّعِي‏» حرام زاده حق ندارد حاکم جامعه‌ی اسلامی شود! یعنی چه که با رفاقت دست در دست می‌گذارم. با چه کسی؟ یا یزید، رفاقت! و از شب ششم تا الآن که شب چهاردهم است، هنوز خیلی از جاها در کشور ما کلّاً در خواب زمستانی هستند، خیلی‌ها هنوز واکنش نشان ندادند با این‌که آدم، آدم مهمّی است. عدّه‌ای اعلام موضع کردند، خیلی از آن کسانی که طرفدار این آقا هستند هنوز در خواب هستند. اساساً اوّل و آخر قیام سیّد الشّهداء (صلوات الله علیه) خلاف این حرف است. چون مفصّل پاسخ دادم عرض کردم پاسخ‌های مرسومی که داده شده است و قبلاً عرض کردیم را تکرار نمی‌کنم.

سخنرانی امام حسین در عصر عاشورا دلیلی بر ردّ این تهمت

 چند مورد آن را که کمتر به آن تکیه کردم را عرض می‌کنم. آخرین سخنرانی امام حسین در کربلا این است. این مذاکره‌ی ادّعایی برای شب هفتم، هشتم، یا نهم محرّم است. ولی سخنرانی امام حسین برای عصر عاشورا است. اگر قرار بر آشتی کنون بود جای آن این‌جا هم بود دیگر. حضرت با این‌ها صحبت می‌کرد فرمود: آقا نمی‌دانید من پسر پیغمبر هستم بروید از اصحاب بپرسید که چه کسی سیّد شباب اهل الجنّه است.

پسر اشعث که نام او قیس است. همین اشعث ملعون گفت: ای حسین چرا به حرف پسر عموی خود پسر عمو یعنی هم قبیله‌ای- یزید تن نمی‌دهی کار را تمام کنی؟ این در همان متنی است که تهمت قبلی است، در نقل ابومخنف در تاریخ طبری؛ اباعبدالله الحسین فرمود: فرض کنید الآن اختلاف من و شما تمام شود. همه‌ی اختلاف‌های ما هم که تمام شود شما یک خون از ما ریختید مسلم بن عقیل را از شما طلب داریم. یعنی اباعبدالله الحسین اصلاً کم نمی‌آورد و کوتاه نمی‌آید. می‌فرماید: همین الآن کار را تمام کنید خون مسلم ما را ریختید و ما از شما طلب داریم. بعد فرمود: «وَ اللَّه‏ِِ لَا أُعْطِيكُمْ‏ بِيَدِي‏ إِعْطَاءَ الذَّلِيل»[14]، بخدا من امتیاز ذلیلانه به شما نخواهم داد. این برای روز عاشورا است. اگر آن حرف را زده بود حضرت می‌گفت: من که گفتم حاضر هستم شما قبول نکردید. «وَ لَا أَفِرُّ فِرَارَ الْعَبِيد» فرار نخواهم کرد یا در نقل تاریخ طبری دارد «وَ لَا أُقِرُّ لَكُمْ إِقْرَارَ الْعَبِيد»[15]. من مثل برده‌ها فرار نمی‌کنم.

نفهمی عمدی به خاطر تعلّق خاطر

 یعنی اگر کسی بنشیند و فکر کند امام حسین که اصل موضوع که اعلام بیزاری از یزد است را حذف کرد چه چیزی از امام حسین می‌ماند؟ یک خودکشی به تمام معنا است. حق داشتند اگر با تفکّر اموی گفتند خودکشی کرده است. چون در منطق بنی امیّه عمر بن سعد را قبول داشتند. عمر بن سعد راوی است. گفته است من با یزید می‌روم دست می‌دهم. اگر با یزید می‌روم دست می‌دهم، اصلاً دعوا سر چه چیزی است. مشکلی با هم نداریم. حضرت چه چیزی به دست آورده است.

 امشب فکر کنید ببینید چطور می‌شود یک نفر چنین تهمتی به امام حسین بزند؟ آن وقتی که ما موضوع بحث را شب اوّل انتخاب کردیم که محضر عزیزان عرض کنیم فکر نمی‌کردیم که آن وقتی که می‌خواهیم فریادی که سر عمر بن سعد و ابن کثیر و عبدالله بن عمر بزنیم، یک شیخ شیعه یک چیزی هم روی این گذاشته باشد و گفته باشد. هیچ کدام این‌ها رفاقت نگفتند، همه گفت دست در دست او بگذارد. تمام آن حرف‌هایی که سال پیش ما راجع به نفهمی عمدی عرض کردیم که گاهی آدم خود را به نفهمی می‌زند به خاطر تعلّق خاطر!

 واقعاً می‌ارزد که ما یک چیزی از این دنیا بخواهیم به کرسی بنشانیم، تمام حیثیّت امام حسین را لکّه دار کنیم برای این‌که سخن خود را بزنیم! آخر سر بعد از 70 دقیقه سخنرانی ایشان می‌فرماید: خیلی بد است که آدم به خاطر مسائل دنیایی و سیاسی از اهل بیت خرج کند. واقعاً! بعد از چنین بهتان شنیعی به سیّد الشّهداء که ادّعای رفاقت یزید و سیّد الشّهداء است همان دقیقه‌های آخر می‌فرماید: خیلی بد است آدم برای این‌که  بخواهد حزب خود را، تیم خود را، باند خود را ترجیح بدهد از امام حسین خرج کند. احسنت! الحمدالله ما نمردیم که یک چنین گستاخی را هم دیدیم! در گینس باید این طول وجه را ثبت کنند که این‌قدر آدم می‌تواند رو داشته باشد و چنین تهمتی به امام حسین بزند و بعد بگوید امام حسین را وارد بازی‌های سیاسی هم نکنیم.

در قیام اباعبدالله الحسین مرحله‌ی چهارم چه بود؟ عقلا همه می‌گویند نرو، در آخر هم پشیمان شد. عرض کردیم این‌ها را بنی امیّه انجام داد. یک سؤال مطرح می‌شود که آیا عبدالله و امثال او از همان 60 سال پیش که پیغمبر شهید شد از همان روز این‌ها این نقشه را کشیدند که چنین بلایی سر قیام امام حسین بیاورند. خیلی نکته‌ی مهمّی است. نه آقا جان! می‌دانید قرآن کریم وقتی به صراط مستقیم می‌رسد از لفظ مفرد استفاده می‌کند. وقتی به راه‌های دشمنان خدا می‌رسد می‌فرماید: این صراط مستقیم من است. «فَاتَّبِعُوهُ»[16] چون حق یکی بیشتر نیست. «وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُل‏» برای ناحق هزاران هزار روش است. ابداً با بنی امیّه خوب نبودند، جریان خلیفه‌ی دوم و فرزندان آن‌ها. 

اهل بیت (علیهم السّلام) از خطوط قرمز خود عبور نمی‌کنند

به یاد دارید وقتی رسول خدا به شهادت رسید و داشتند برای ابوبکر بیعت می‌گرفتند یا گرفتند، ابوسفیان آمد گفت: ما با بنی هاشم مشکل داریم ولی ای علی دست دراز کن با تو بیعت کنم. چون من با تو دعوا داشتم ولی مانند دعوای دو تیم اروپایی است. این تیم و عدی مانند جیبوتی می‌مانند. اصلاً به رقم و شمار در نمی‌آمدند که بیایند حاکم اسلامی شوند! مثلاً فرض کنید مالدیو ابرقدرت جهان شود. تیم و عدی به شماره در نمی‌آمدند، جیبوتی هستند. لذا ابوسفیان گفت: من این ننگ را نمی‌توانم تحمّل کنم. من حاضر هستم بیعت علیّ بن ابی‌طالب را به گردن بگذارم، حدّاقل بگویم یک مرد، یک بنی هاشم آمد به حکومت رسید نه جیبوتی! نه تیم و عدی! تیم و عدی که اصلاً به رقم در نمی‌آیند.

منتها در آن‌جا شنیدید امیر المؤمنین (سلام الله علیه) رسیدن به حکومت را، اگر قرار باشد ممهّد حکومت یعنی مقدمه ساز حکومت ابوسفیان باشد؛ علی رغم این‌که این حکومتی که امیر المؤمنین در آن جلو نیامد در آن هزاران هزار اختلاس و قتل و غارت شد که یک نمونه‌ی آن قتل صدیقه‌ی طاهر است فرمود: نمی‌خواهم. من نمی‌خواهم ممهّد حکومت من ابوسفیان باشد.

آنچه ما دیدیم اهل بیت از خطوط قرمز خود عبور نمی‌کنند ولو صدیقه‌ی طاهره شهید شود. علی (سلام الله علیه) بیاید به حکومت برس و ابوسفیان را به زنجیر بکش. نخیر نباید تأیید شود. خطّ فاصله بین علی (سلام الله علیه) و ابوسفیان و بین سیّد الشّهداء و یزید یک خط کمرنگی نیست که بگوییم با رفاقت حل کنیم. حاضر نیستم به حکومت برسم ولو فاطمه‌ی من را بکشند! اگر قرار باشد دست ابوسفیان کنار من بالا بیاید نمی‌خواهم.

اتّفاقاتی سبب دوستی عبدالله بن عمر با بنی امیّه شد

پس عبدالله پسر خلیفه‌ی دوم که این همه خدمات برای بنی امیّه دارد؛ این‌ها روز اوّل با هم دوست نبودند چطور شد با هم دوست شدند؟ بحث را گم نکنیم. من یک بار یادآوری کنم بعد از این‌که چهار مرحله‌ی کار عبدالله را برای شما توضیح دادیم حتماً این سؤال برای شما مطرح می‌شد که این آقا با بنی امیّه چه رابطه داشت که چنین خدمتی کرد؟ یعنی خود یزید گفت: من نکشتم عبیدالله کشته است. این آقا چه کار کرد؟ گفت: هم قیام او حرام است، کشتن او واجب است، قضا و قدر الهی به کشتن حسین تعلّق گرفته است. اصلاً کوفیان کشتند، به یزید ربطی ندارد و اصلاً قیام او (معاذ الله) احمقانه بوده است. این همه مایه بگذارد…، آدم برای پدر خود این‌همه مایه نمی‌گذارد.

این‌ها چه کار کرده بودند؟ از 60 سال پیش با هم دوست بودند؟ نه، اتّفاقاً نشان می‌دهد که این‌ها 60 سال پیش با هم دوست نبودند. ابوسفیان گفت: برای این‌که این عدی و تیم یعنی ابوبکر و عمر به حکومت نرسندظ، من حاضر هستم علی را تحمّل کنم. با این‌که ابوسفیان ممثّل ناحق است و علی (علیه السّلام) ممثّل حق است. این‌ها باید عرض کنیم که بین این‌ها یک اتّفاقاتی افتاد.

فاصله‌ی بین ما و شمریان تعلّق نفس است!

دیروز یا امروز این کاروان داغدار به کوفه رسیدند. کوفه‌ای که 20 سال از این شهادت سیّد الشّهداء پیش‌تر حید کرّار در آن نماز می‌خواند. زینب کبری در آن تردّد داشته است. حسنین در آن رفت و آمد داشتند. مردم کوفه از امیر المؤمنین و بچّه‌های او خاطره داشتند. چقدر شکم‌ها از حرام پر شده بود، چه وعده‌هایی گرفته بودند که این‌طور از اهل بیت پذیرایی کرده بودند خدا می‌داند. خدا می‌داند مرحوم آقای بهجت (رحمت الله علیه) این‌طور فرموده است که بین ما و کوفیان، بین ما و شمریان فاصله 400 و 500 سال نیست. فاصله‌ی بین ما و آن‌ها تعلّق نفس است. اگر نفس تعلّق پیدا کند شیعه هم که باشد به امام حسین تهمت می‌زند! اگر قلاب دل آدم اشتباه یک جایی گیر کند خدایی نکرده دچار جنایت می‌شود.

 ما کسی را با واسطه می‌شناختیم که نماز عصر خود را ساعت 4 بعد از ظهر خواند، ساعت 4:30 گفتند قتل کرد! یک لحظه عصبانی شده بود و یک چیزی به پسر خاله‌ی خود گفته بود، او هم یک چیزی جواب او را داده بود. خشم! تعلّقات! خیلی باید به خدا پناه برد. کسی که لحظه‌ی پیش نماز ‌خواند، کسی که نماز می‌خواند حالا اگر دیر هم نماز می‌خواند نماز می‌خواند. سرکش که نیست، طغیان‌گر که نیست، نیم ساعت بعد پسر خاله‌ی خود را به قتل رسانده بود، سر یک مسئله‌ای، حساب مالی، چرخ خیاطی چه بود نمی‌دانم. خیلی باید به خدا پناه برد. این‌ها اهل بیت را می‌شناختند.

 اگر ما روضه‌ی شام خواندیم حق است که کسی بگوید معاویه شامی‌ها را تربیت کرده بود، این‌ها نمی‌شناختند! بله شامی‌ها نمی‌شناختند، کوفی‌ها که می‌شناختند. اصلاً برای من آن پذیرایی مردم کوفه حل نیست. البتّه این را به شما عرض کنم، عمده‌ی پذیرایی از اسرا برای شام است. کوفیان هم گریه می‌کردند و هم عدّه‌ای در این‌‌ها مرتکب جنایت می‌شدند.

ورود کاروان اسرا به کاخ ابن زیاد

خلاصه هر چه بود کاروان اسرا وارد کاخ عبیدالله بن زیاد شدند. سران مملکتی همه روی صندلی و تخت نشستند، زن‌ها پشت پرده هستند، عبیدالله روی تخت سلطنتی نشسته است «وَ أُدْخِلَ عِيَالُ الْحُسَيْنِ ع عَلَى ابْنِ زِيَادٍ فَدَخَلَتْ زَيْنَبُ أُخْتُ الْحُسَيْنِ فِي جُمْلَتِهِمْ مُتَنَكِّرَةً وَ عَلَيْهَا أَرْذَلُ ثِيَابِهَا فَمَضَتْ حَتَّى جَلَسَتْ نَاحِيَةً مِنَ الْقَصْرِ وَ حَفَّتْ بِهَا إِمَاؤُهَا فَقَالَ ابْنُ زِيَادٍ مَنْ هَذِهِ الَّتِي انْحَازَتْ نَاحِيَةً وَ مَعَهَا نِسَاؤُهَا فَلَمْ تُجِبْهُ زَيْنَبُ فَأَعَادَ ثَانِيَةً وَ ثَالِثَةً يَسْأَلُ عَنْهَا فَقَالَ لَهُ بَعْضُ إِمَائِهَا هَذِهِ زَيْنَبُ بِنْتُ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ»[17]  «دخلت زینب علی ابن زیاد» مظهر تام عصمت الله را با چه وضعی. شیخ مفید فرموده است با لباسی که دون شأن او بود. «دخلت زینب علی ابن زیاد» لباسی که مناسب شأن بی بی نبود. آن همه مرد بی‌غیرت آن‌جا ایستاده بودند. زنانی که اسیر شده بودند نوامیس سیّد الشّهداء و رسول خدا؛ شیخ مفید می‌فرماید: غیرت این‌ها اجازه نداد. لباس این‌ها دون شأن بود، ولی این‌ها آمدند دور زینب حلقه زدند گفتند: دختر فاطمه‌ی زهرا است. لذا وقتی وارد شدند و عبیدالله ملعون وارد شدند.

 حاج آقا یک حرفی زد گفت: علّت تعجّب عبیدالله ملعون این بود که قدّ مبارک زینب کبری رشیده بود، بعد دید دور او را گرفتند. عبارت شیخ مفید این است «دخلت زینب علی ابن زیاد فی ارذل ثیابها» وقتی وارد شد لباس او دون شأن او نبود. هاشمیّات، نوامیس سیّد الشّهداء و شهدای کربلا که اسیر شده بودند آمدند دور حضرت را گرفتند که نگاه کسی به قامت بی بی نیفتد. این‌جا بود که عبید الله تعجب کرد «من هذه المتنکره» آن کسی که می‌خواهید او را بپوشانید کیست؟ گفتند: «هذه زینب بنت علی»


[1]– سوره‌ی غافر، آیه‌ 44.

[2]– سوره‌ی طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحیفة السّجادیة، ص 98.

[4]– تاریخ دمشق لابن عساکر، ج 14، ص 203.

[5]– الكافي، ج‏ 1، ص 281.

[6]– بحار الأنوار، ج‏ 44، ص 325.

[7]– همان، ص 390.

[8]– همان، ص 366.

[9]– همان، ص 325.

[10]– الإحتجاج على أهل اللجاج، ج‏ 2، ص 300.

[11]– الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج ‏2، ص 98.

[12]– الإحتجاج على أهل اللجاج، ج‏ 2، ص 300.

[13]– بحار الانوار، ج‏ 45، ص 65.

[14]– الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج ‏2، ص 98.

[15]– بحار الأنوار، ج ‏45، ص 7.

[16]– سوره‌ی انعام، آیه 153.

[17]– الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج ‏2، ص 115.