اولین جلسه از مراسم ایام شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها، روز یکشنبه مورخ 08 بهمن 1396 در هیئت نور الرضا علیه السّلام با سخنرانی «حجت الاسلام کاشانی» پیرامون موضوع «فاطمیه جامعه ساز» برگزار گردید که مشروح آن تقدیم می گردد.
برای دریافت این کلیپ صوتی، اینجا کلیک نمایید.
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«إِلهی وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى، وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
موضوع بحث: فاطمیهی جامعهساز
ما میتوانیم در مورد فضائل زهرای اطهر سلام الله علیها گفتگو کنیم و هیچ توجّه نداشته باشیم که این حرفها برای قرن پنجم است، برای قرون وسطی است، دورهی رنسانس است، قرن بیست و یکم است، در جنگ هستیم، در صلح هستیم؟ میشود گفتگو کرد و فضائلی از ایشان شنید و مهم است. حضرت جواد علیه السّلام فرمود: ما به شما ایمان بیاوریم که شما ارتباط بین نبوّت و ولایت و مردم هستید، یعنی آن ارتباطدهنده بین نبوّت و امامت و مردم شما هستید، اگر ما این را فهمیدیم و ایمان آوردیم، به خودمان بشارت میدهیم. «لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنَا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنَا بِوَلَايَتِكِ»[4] پاک میشویم، خوب هم هست. یعنی بد هم نیست که کسی در مورد فضائل زهرای اطهر سلام الله علیها صبحت کند. امّا میشود گفتگو را به سمتی برد که هم از ایشان صحبت کنیم و هم به حال و هوای روزگار خودمان هم توجّه کنیم.
علّت اهمّیّت فدک برای حضرت فاطمهی زهرا سلام الله علیها
اگر زهرای اطهر سلام الله علیها در روزگار ما بود، چه کار میکرد؟ به عنوان نمونه، یک مقدار روی فدک تمرکز میکنیم. این ماجرای فدک چیست؟ چرا زهرای اطهر سلام الله علیها به ماجرای فدک پرداخته است؟ چرا خطبهی حضرت زهرا سلام الله علیها در دفاع از امیر المؤمنین علیه السّلام بیان نشد و دربارهی غصب فدک بیان شد؟ نمیخواهم عرض کنم زهرای اطهر سلام الله علیها از امیر المؤمنین علیه السّلام دفاع نکرد امّا آن خطبهای که جهانی شد و سنّی و شیعه نقل کردند، از قدمای شیعه و سنّی هم نقل کردند، آن همه هم نکات ادبی و مباحث فاخر هنری در آن وجود دارد و خیلی افراد آن را حفظ کردند، چرا این خطبه را دربارهی فدک فرمود. چه مقدار از این خطبه در مورد فدک است و چه مقدار از آن در مورد معارف است؟ خیلی معارف در آن خطبه وجود دارد؛ از معارف بگیرید، توحید، نبوّت، فلسفهی احکام، معارف زیادی در آن وجود دارد؟ چرا بهانهی آن خطبه فدک شد، چرا بهانهی آن سقیفه نشد؟ صدّیقهی طاهره سلام الله علیها کسی است که از نابینا هم رو میگرفت که نمیخواهم نابینا حضور من را حس کند. صدّیقهی طاهره سلام الله علیها برای یک تکه زمین که از ایشان غصب شده است این همه صحبت کرده، صدای ایشان را اغیار شنیدهاند؟ حضرت در پی چه هدفی بوده است؟
این فدک ظرافتهای بسیاری دارد، من فعلاً از یک گوشه از آن شروع میکنم. وقتی جامعهای به اسم جامعهی دینی بر پا میشود… یک وقت یک جامعه است که سلطنتی است. خاقان بن خاقان بن خاقان به حکومت رسیده است و بعد از او هم سلطان بن سلطان بن سلطان به حکومت میرسد. خوردن اموال مردم اصلاً مطرح نیست چون مردم همه رعایا هستند، طفیلی هستند. اصلاً ادبیات آن شاه اینطور است که ما منّت گذاشتیم که رعایا پای ما را ببوسند.
صوت سخنرانی مظفّر الدّین شاه وجود دارد. این صوت جزء قدیمیترین صوتهایی است که در روزگار قدیم ضبط کردهاند. مثلاً به نخست وزیر خود میگوید: ما که ظلّ الله هستیم از شما که نوکر –به وزیر اعظم حکومت خود، ظاهراً اتابک میگوید- خوبی که برای ما هستید، خوشحال هستیم.
بسیار خوب، فعلاً نوکر خوبی هستید. این ادبیات او است. در آن فضا هر اتّفاقی رخ دهد مردم در همان فضا تفسیر میکنند امّا اگر در یک جامعه بیاید و بگوید من جامعهی دینی هستم، حکومت من حکومت دینی است، براساس دین است… یک نمونه از این حکومتهای دینی یا سه نمونه از حکومتهای دینی، همین سه حکومت قبل از حکومت امیر المؤمنین علیه السّلام است که کاملاً دینی است؛ با شعار دینی، تیتراژ دینی، عناوین دینی است. با اینکه خلیفه نبودند… چون آنها قائل هستند پیغمبر اکرم صلوات الله علیه کسی را به صراحت معرفی نکردهاند، اینها خلفای راشدین شدهاند، اینها خلیفه هستند. آنها میگفتند ما جانشینان پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم هستیم، نائبان پیغمبر هستیم. لذا خطبهی جمعه میخواندند، امام جماعت بودند، قاضی منصوب میکردند، حد جاری میکردند. حکومت دینی بود. منظور من از بیان این موارد این است که حکومت ما هم دینی است؛ یعنی مطالبی که بیان میکنیم اگر چه از گذشته است امّا به جامعهی خود ما نیز مرتبط است.
استفادهی ابزاری از دین
چه چیزی بیش از بقیهی موارد میتواند جامعهی دینی را از هم بپاشد؟ اختلاف اجتهادی بین مجتهدان، مراجع با هم اختلاف نظر دارند، تا بوده به همین منوال بوده است، حتّی پزشکان نیز با هم اختلاف نظر دارند، بالاخره متخصّصین خروجی نظرات مختلفی با هم پیدا میکنند. چه موردی آبروی حکومت دینی را میبرد؟ آنجا که مردم احساس کنند حکومت دینی و دین از جهت مالی وسیلهای برای ارتزاق عدّهای شده است. دین، ابزار شده است برای اینکه عدّهای به ثروت برسند. دین، ابزار شده است برای اینکه عدّهای از رانت استفاده کنند و به قدرت برسند، به اعتباراتی برسند، به پست برسند، زمین بگیرند و خانهای برای خود درست کنند، خانهی ارزان بخرند.
به علّت اینکه وجههی حکومت دینی، دینی است، اگر کسی متّهم به مسائل مادّی بشود، مثل اینکه پایینترین پی آن را کشیدهاند. لذا این حکومت اصلاً نمیتواند برقرار بماند و فرو میریزد. اگر حکومتی مثل حکومت پهلوی باشد و بگویند اشرف –اجلکم الله، ببخشید اسم او را بردم، روی منبر امام صادق علیه السّلام نباید اسم او را میبردم- اگر یک نفر آمد کار (غیر قانونی) انجام داد، قاچاق کرد، در قاچاق شرکت داشت، در فساد شرکت داشت، مشکلی نیست، او به نحوهی دیگری پا بر جا است. مثلاً حامی بیرونی دارد، فعلاً قدرت اداره دارد، ارتش دارد، میتواند لذا این کار را انجام میدهد امّا حکومت دینی روی اعتقادات مردم پایههای خود را سوار کرده است. اگر اختلاف نظر دینی پیش بیاید، مثلاً فرض کنید در موضوع یکی از صفتهای اهل بیت علیهم السّلام، صفت پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم، چیستی وحی، مثلاً بین ارکان حکومت و حوزهی علمیه اختلاف پیش بیاید، مسئلهی چندان مهمّی نیست، اختلاف نظر اجتهادی محسوب میشود. امّا اگر در مورد بیت المال مسئلهای پیش بیاید، تضادّ طبقاتی، رانتخواری، اینجا است که حکومت، محکوم به نابودی است آن هم به بدترین شکل ممکن؛ یعنی مردم احساس میکنند یک نفر آمده و سوار بر دین شده است و لذا نگاه مردم با آنها مثل نگاهی به طاغوت و پهلوی نیست. گرچه همان طاغوت پهلوی هم موارد فراوانی از این دست دارد. اگر نگاه کنید بالاخره سایهی خدا و از این چرندیات را برای آن میگفتند و ورودی حرم امام رضا علیه السّلام، عکس او را زده بودند و تولیت منصوب میکرد و امام جمعه را نصب و عزل میکردند. ولی مردم میدانستند که آنها دینی نیستند.
امّا حکومت خلفا اینطور نیست. خلفا هستند، خلیف است، جانشین پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم است، راشد هستند، اهل هدایت هستند لذا آبروی دینی برای آنها بسیار مهم است. اگر اختلاف نظر دینی پیش بیاید مهم نیست میگویند: بالاخره اینها هم برای خود اصحاب پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم هستند، مجتهد هستند، امّا آن چیزی که هیچ راه چارهای ندارد این است که به اینها نسبت حرامخواری داده بشود. اگر نسبت حرامخواری، ظلم، رانتخواری، زمینخواری، هر نوع خواری است (انواع حرامخواری) و از این دست جرمها به آنها نسبت داده بشود، این نوع حکومت نیز پا بر جا نمیماند. شاید به همین دلیل هم بود که زهرای اطهر سلام الله علیها روی فدک (تمرکز کرده بودند) این مسئلهی جای اعتراض زیادی داشت امّا آن خطبهی توحیدی، آن خطبهای که اولیاء خدا باید توسّل کنند تا متوجّه بشوند صدّیقهی طاهره سلام الله علیها چه فرمایشی داشتهاند که به بهانهی این قطعه زمین، در ابواب مختلف دین صحبت کرده است. حضرت میخواست حکومت را متّهم کند که شما پاک دست نیستید. حکومت دینی که پاک دست نیست یعنی عمّامه و ریش را وسیلهی ارتزاق کرده است – البتّه منظور من خلیفهی اوّل و دوم است که از عمّامه و ریش…- یقهی بسته را برای خوردن اموال مردم نمایش میدهد. وجههی (این حکومت) فرو میریزد.
علّت نپذیرفتن جانشینی خلیفهی دوم توسط امیر المؤمنین علیه السّلام
لذا امیر المؤمنین صلوات الله علیه وقتی که خواست به حکومت برسد، میدانید که التماس و درخواستهای زیادی از حضرت داشتند که شما بیایید ولی حضرت از ابتدا قبول نمیکردند، چرا؟ برای اینکه قرار بود علیّ بن ابیطالب صلوات الله علیه را جانشین خلیفهی دوم کنند! از نگاه مردم آن زمان که شیعه نبودند. آنها میگفتند خلیفهی سوم انسان خوبی نبوده و خلیفهی دوم خوب بوده لذا تو (حضرت علی علیه السّلام) بیا و جای خلیفهی دوم را برای ما پر کن! مثل خلیفهی سوم برخورد نکن، مثل خلیفهی دوم برخورد کن. لذا امیر المؤمنین صلوات الله علیه میفرماید: نمیآیم، چرا بیایم؟!
اگر بنا بر این بود که امیر المؤمنین علیه السّلام میپذیرفت که جای خلیفهی دوم بیاید، 13 سال قبل از این بدون هیچ دردسری، کار در یک شورای شش نفره تمام شده بود. ولی حضرت حاضر نشد آن شورا را تأیید کند. جامعهی اسلامی این همه مصیبت دید، این همه اختلاس و رانت و ظلم و فساد و قتل و کتککاری و این همه اتّفاق افتاد امّا حضرت حاضر نشد (حکومت را از جانب آنان بپذیرد) چون تأیید امیر المؤمنین از سیرهی خلیفهی اوّل و دوم به منزلهی نابودی فکر اهل بیت علیهم السّلام بود.
اگر اهل بیت علیهم السّلام فکر خلیفهی اوّل و دوم را تأیید کرده بودند یعنی هیچ تفاوتی بین این اسلام و آن اسلام نیست. اگر حضرت پذیرفته بود که من کتاب خدا و سنّت پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و سیرهی این دو نفر را میپذیرم یعنی اصلاً فرقی نیست و حال آنکه همهی فرق اینجا است. لذا امیر المؤمنین علیه السّلام نپذیرفت. حالا بعد از 13 سال گفتند بیا و همان جانشینی را قبول کن.
علّت پذیرفتن حکومت توسط امیر المؤمنین علیه السّلام پس از قتل خلیفهی سوم
ابتدای امر امیر المؤمنین علیه السّلام (حکومت را) نپذیرفت امّا وقتی که دید اگر نپذیرد طلحه، کاندیدای بعدی است و اگر طلحه به حکومت میرسید باز معاویه میآمد… چون طلحه متّهم بود، اصلاً یاران طلحه، به امر طلحه رفتند و عثمان را کشتند؛ یعنی طلحه مشوّق بود. طبیعتاً معاویه با او درگیر میشد همانطور که با امیر المؤمنین علیه السّلام درگیر شد.
دیدید که طلحه در جمل نتوانست مقاومت کند. جنگ امیر المؤمنین علیه السّلام و معاویه، 110 روز طول کشید. امّا جنگ امیر المؤمنین علیه السّلام و (اصحاب) جمل، -در بعضی از نقلها بیان شده است- شش ساعت طول کشید. پس معاویه پیروز میشد و اگر معاویه پیروز میشد، به صورت مشروع و سیستماتیک، خلیفهی مسلمین میشد و دیگر امکان مدیریت اوضاع نبود. لذا حضرت فرمود: چون دیدم «تَيْسٌ مِنْ بَنِي أُمَيَّةَ»[5] یعنی این بز نر، این آدم رامنشده –منظور معاویه است- به حکومت میرسد، لذا حکومت را پذیرفتم امّا حالا که پذیرفتم که بیایم و حکومت را قبول کنم، یک سری شروط دارم.
آقا امیر المؤمنین صلوات الله علیه میتوانست شروط زیادی بگذارد. مثلاً بفرماید: اگر من بیایم، فدک را برمیگردانم، من بیایم قاتلان فاطمه سلام الله علیها را… آیا چنین چیزی میشد؟ اوّلاً نمیشد چون هیچ کدام از مخاطبین شیعه نیستند. اینکه میگویند «شیعیان امیر المؤمنین» اینها که شیعه نبودند. به آنها شیعه میگویند چون ضدّ عثمان هستند. گاهی اوقات در تاریخ به کسانی که ضدّ معاویه هستند شیعه گفتهاند یا به کسانی که ضدّ عمرو عاص هستند، شیعه گفتهاند. وقتی میگویند «شیعه» ذهن ما سریع به این سمت عمّار یاسر میرود. وقتی میگویند شیعیان علی یعنی دشمنان عثمان. این را قبول نمیکردند که شیعیان علی صلوات الله علیه نسبت خلاف شرع به دو خلیفهی اوّل بدهد، ابداً چنین چیزی را قبول نمیکردند، نمیپذیرفتند. ثانیاً در ذهن آنها بود که او میخواهد بیاید و دعواهای قدیم را زنده کند. هم نمیپذیرفتند چون شیعهی حضرت نبودند و هم میگفتند او میخواهد دعواهای قدیم را زنده کند. لذا امیر المؤمنین علیه السّلام این کار را انجام ندادند. امیر المؤمنین اصلاً شعار مذهبی مطرح نکردهاند چون شرایط آن را ندارد.
اخیراً متأسّفانه یک آقای استاد دانشگاه، چهار ساعت در یکی از دانشگاههای مهمّ تهران، تمام مبانی تشیّع را رد کرده است و مخاطبین هم مثل چیز نگاه کردهاند چون خبر ندارند و او هم هرچه خواسته گفته است. اگر زمان امیر المؤمنین صلوات الله علیه قرار بود راجع به فدک صحبت کند، فدک یعنی غصب خلیفه، لذا آنها نمیپذیرفتند. حتّی حاضر نشدند به این حد رضایت بدهند که امیر المؤمنین علیه السّلام جانشین خلیفهی دوم نباشد. بعداً اجازه نمیدادند که حضرت انتصابات خلیفهی دوم را ملغی کند. نمیگذاشتند از سایهی حکومت او بیرون بیاید حالا حضرت بیاید بگوید آنها فدک را غصب کردهاند؟ آیا اصلاً (طرح چنین دعوایی) جا داشت؟ این مثل نپذیرفتن حکومت بود. لذا حضرت هیچ شعار مذهبی را مطرح نکرد چون شیعهای نداشت که شعار مذهبی مطرح کند. بعد از جمل گفتند: چقدر جالب! پرسیدند: چه چیزی جالب است؟ مثلاً ابو موسی اشعری. گفتند: او مثل پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نماز میخواند، فراموش کرده بودیم. این مطلب را هم صحیح بخاری و هم مسند احمد حنبل نقل کرده است. امّا هیچ مدل آن را هم عوض نکردهاند.
منزوی کردن امیر المؤمنین علیه السّلام
امیر المؤمنین علیه السّلام امام این مردم نبود. یک فقیه از فقهای صحابه بود که آمده بود و به حکومت رسیده بود؛ همین. اصلاً مردم امیر المؤمنین علیه السّلام را فراموش کرده بودند. اگر امیر المؤمنین ضدّ عثمان نبود، منتقد عثمان نبود، اگر کسی نبود که مدام باغ وقف کرده بود، چاه کنده بود و وقف کرده بود، او را به عنوان مصلح اجتماعی میشناختند، اگر امیر المؤمنین علیه السّلام اینطور نبود که درِ خانهی او نمیرفتند. هم ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه میگوید و هم معاویه میگوید. این مطلب در کتاب وقعة الصّفین آمده است. نویسندهی وقعة الصّفین در سال 212 فوت شده است. این کتاب، بسیار قدیم است. میگوید: «خلفا لَا يُطْلِعَانِهِ عَلَى سِرِّهِمَا»[6] اصلاً او را در حکومت راه نمیدادند. این ادّعای وزیر بود، وزیر بود را تمام کنید که بعضیها خودشان ساختهاند. حضرت 25 سال حکومت کرده چند مرتبه مشورت داده است؟ حضرت از جامعه فراموش شده بود. در اواخر حکومت عثمان که اصلاً حضرت را بیرون کرده بودند و او بیرون از مدینه در باغهای اطراف مدینه زندگی میکرد. وزیر کجا بود؟ مشاور کجا بود؟! حضرت به نسبت روزهای زندگی خود که هشت، نه هزار روز همزمان با خلفا زندگی کرده است، چند مشورت به آنها داده است؟ ما چند مسئله داشتیم؟ چرا این سردار بزرگ اسلام در جنگها شرکت نکرده است؟ در زمان پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم چه کسی از امیر المؤمنین علیه السّلام پهلوانتر بوده است؟ در این 25 سال چه کرده است؟
اساس حکومت امیر المؤمنین علیه السّلام
حضرت دید اصلاً این کارها جواب نمیدهد که بخواهد راجع به مسائلی که باعث اختلاف دینی است ورود پیدا کند ولی همه یک مسئله را میفهمند. آن هم این است که اگر حکومت دینی است، نباید دزد باشد، در این حکومت نباید دزدی سیستمی رخ دهد. یک نفر دزدی میکند او را به شدّت مجازات میکنند یا نه، وکیل و وزیر و همهی مسئولان و نهادها… اگر دزدی جدّی وجود داشته باشد آن حکومت دینی نیست، آن حکومت وسیلهای برای ارتزاق است. امیر المؤمنین علیه السّلام روی همین نقطه دست گذاشت.
پانزدهمین خطبهی نهج البلاغه را نگاه کنید. این خطبه بیان میکند اگر من به حکومت برسم، اموالی را که عثمان… در خطبهی 15 نهج البلاغه اسم عثمان وجود ندارد امّا در بعضی از مصادر وجود دارد. فرقی هم ندارد اسم او باشد یا نباشد. حضرت فرمود: به خدا اگر (بیت المال را) مهریهی همسر خود کرده باشید آن را پس میگیرم. مگر یک رئیس جمهور میآید میتواند کارهایی که رئیس جمهور قبل انجام داده یا مثلاً قراردادهایی که بسته است را ملغی کند؟ نمیتواند. اگر اینطور باشد که هیچ کسی نمیتواند با شخص دیگری قرارداد ببندد. ممکن است نفر بعدی بیاید و ملغی کند. خلاصه این است که قراردادها، قانونها عطف به ما سبق نمیشود. بگویند چراغ قرمز را رد کردید باید سیصد هزار تومان جریمه بپردازی. میگویند صبر کن، از 15 سال پیش تا به حال 132 مرتبه چراغ قرمز را رد کردهای، 18 هزار تومان جریمه پرداخت کردهای، تفاوت هزینه را پرداخت کن. کسی این کار را انجام نمیدهد.
اینکه امیر المؤمنین علیه السّلام میفرماید: اگر (بیت المال را) مهریهی همسر خود کرده باشید، خانه خریده باشید، آن را پس میگیرم یعنی تصرّفات خلیفهی قبلی نامشروع است و الّا اگر مشروع باشد معنی ندارد خلیفهی بعد آن را ملغی کند. مثلاً فرض کنید رئیس جمهور بعدی بیاید و بگوید: رئیس جمهور قبل پانصد میلیون هزینه برای فلان کار پرداخته بود و شما آن را خرج کردید و صورت آن را پس دادید، قبول نیست، پول ما را بدهید. کسی این شرایط را قبول نمیکند. مگر اینکه بگویند رئیس جمهور قبلی خیانت در امانت کرده است، رشوه گرفته یا اینکه قانون مشخّص کند که این طبق قانون نبوده و آن را پس بگیرند. رئیس دانشگاه بیاید و بگوید هر کسی در دورهی قبل مدرک گرفته است، همه باطل است. آیا چنین چیزی امکان دارد؟ این یعنی مسئول قبلی با زد و بند این کار را انجام داده است. نامشروع است، قلّابی است و من آن را قبول ندارم. حضرت فرمود: اگر من بیایم (من به حکومت برسم) تمام آنچه عثمان به شما فراتر از تقسیم بیت المال که بدهد، همه را پس میگیرم. چرا حضرت چنین مطلبی را راجع به عثمان میفرماید؟ چون جامعه با عثمان بد است. او را کشتهاند، وقتی 40 روز محاصره بود کسی سراغ او نرفت و او را کمک نکرد امّا نسبت به دو خلیفهی اوّل اینطور نیستند لذا حضرت راجع به اموالی که عثمان داده است صحبت میکند نه اموال کلّ خلفا در حالی که مناط آن یکی است برای اینکه عثمان در مسیری که خلیفهی دوم درست کرد حاکم شد. جامعه آن دو را قبول دارد امّا سومی را قبول ندارد. در دورهی امیر المؤمنین علیه السّلام، مسلمین، خلیفهی اوّل و دوم را قبول داشتند، یا معاویه یا علی را. اینجا جدا میشدند و عثمان را طرفداران معاویه قبول داشتند. اکثریت جامعهی اسلامی اصلاً عثمان را قبول نداشتند. به او ناسزا میگفتند. در جنگ جمل، در صفّین، این طرف به عثمان ناسزا میگفتند. حالا حضرت در این شرایط میخواهد حکومت را بپذیرد. برای اینکه شعار حکومت بخواهد بدهد همان کاری را انجام میدهد که زهرای اطهر سلام الله علیها انجام داد. فرمود: «لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ»[7] حالا همهی شما به اینجا آمدهاید و التماس میکنید که تو بیا. اگر شما نیامده بودید که قبول نمیکردند. به ابن عبّاس فرمود: ای ابن عبّاس، این کفش من داستان مفصّلی دارد، چقدر ارزش دارد؟ گفت: این کفش هیچ ارزشی ندارد. گفت: حالا چون این کفش برای من است یک قیمت روی آن بگذار. ابن عبّاس گفت: «كَسْرُ دِرْهَمٍ»[8] یعنی مثلاً 2500 تومان. یک جفت کفش به قیمت 2500 تومان در واقع یعنی هیچ، چون پول جعبهی آن بیشتر میشود. فرمود: به خدا این کفش، از حکومت بر شما بیشتر ارزش دارد! مگر اینکه یک حق را احقاق کنم، آن وقت این حکومت ارزش خواهد داشت. مگر اینکه جلوی یک باطل را بگیرم، آن وقت این حکومت میارزد. امّا اگر قرار نباشد حق را احقاق کنم و جلوی باطل را بگیرم، یک جا فرمود: به اندازهی آب بینی بز، یک جا فرمود: نمیدانم چه چیز جزامی، یک جا فرمود این کفش پاره، یعنی ارزش ندارد.
سیاست حضرت صدّیقهی طاهره سلام الله علیها در اعتراض به تصاحب فدک
آخر خطبهی شقشقیه را ببینید. وقتی امیر المؤمنین علیه السّلام از خلفا انتقاد میکند و میفرماید: کسانی که آمدند با من جنگیدند، ناکثین و قاسطین و مارقین، یعنی جریان عایشه و طلحه و زبیر، جریان معاویه، جریان خوارج، اینها دنیاطلب بودند. آنها دنیاپرست بودند، بعد فرمود: «لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ» این، همان کاری است که صدّیقهی طاهره سلام الله علیها انجام داد. صدّیقهی طاهره میتوانست روی خیلی از اشکالات انتصاب، حتّی میتوانست در مورد بیعت خلیفه سؤال کند. امّا این در جامعه در 1400 سال نمیماند، میگفتند یک اختلاف بین بزرگان اصحاب بوده، پدر زن پیغمبر نظری دارد، دختر پیغمبر نظری دارد، حضرت میتوانست در مورد مثلاً فرض کنید مشروعیت رسیدن به حکومت صحبت کند. میگفتند: این مسائل، اختلافی است. امّا حضرت دست روی نقطهای گذاشت که نگویند این مسئله مورد اختلاف است. حکومت خلیفه را به دزدی متّهم کرد.
حکومت دینی باید بترسد که به دزدی محکوم بشود. بدتر از این است که بگویند حکومت، غاصب است. چون یعنی تمام این کارهایی که انجام دادهای ظاهرسازی است. ریش بلند کردهای که کمر مردم را بشکنی. یقهی خود را بستهای که مردم را بیچاره کنی، عمّامه گذاشتهای که کار خاصّی انجام دهی… لذا زهرای اطهر سلام الله علیها دست روی فدک گذاشت. نه اینکه فدک، مهمتر از غصب خلافت امیر المؤمنین علیه السّلام است ولی در نگاه عموم… بله، اگر کسی زهرای اطهر سلام الله علیها را قبول داشته باشد که هرچه بگوید میپذیرد امّا از نظر مردم عموم، شاهدان بیرونی، دزدی یک حکومت دینی از هر ناسزایی برای آن حکومت بدتر است.
امیر المؤمنین علیه السّلام هم همینطور به حکومت رسید، بدون اینکه در مورد فدک بحث کند –که موقعیت مناسبی برای طرح آن مسئله نبود- حضرت فرمود: «لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ»[9] اینقدر آمدهاید و میگویید: ما کمک میدهیم، بیا و حکومت را به دست بگیر، از این ظلمهای زمان خلیفهی سوم خسته شدهایم، حالا شیعه هم نیستید، بعد یک جمله میفرماید: «وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا يُقَارُّوا»[10] خدا از علما میثاق گرفته است. منظور از علما، آخوندها نیست بلکه منظور هر کسی است که علم دارد. نه دانشمندان علوم دینی. البتّه مصداق اتمّ آن، آنها هستند، حوزههای علمیه هستند، «وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ».
سومین مورد چیست؟ شما آمدهاید و دعوت میکنید: «لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ» یار هم آمده و میگوید: کمک میدهم. سومین مورد چیست؟ «وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ» خدا از علما اخذ میثاق کرده است، خدا از علمای حوزهی علمیه، اخذ میثاق کرده است. هر کسی میداند مصداق اتمّ این جمله، حضرات آیات هستند. «أَلَّا يُقَارُّوا» قرار نگیرد، بر چه چیزی؟ بر بدعتها؟ بر بینمازی جامعه، بر بیحجابی جامعه، بر چه چیزی و… هزار مورد میتواند باشد، بر چه چیزی؟ «وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا يُقَارُّوا» قرار نگیرند، آرام نداشته باشند، که چه و بر چه چیزی؟ «عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ»[11] چه ظلمی؟ ظلم، انواع دارد. «كِظَّةِ» یعنی پرخوری. امیر المؤمنین علیه السّلام با این شرط حکومت را پذیرفت. «وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا يُقَارُّوا» علما آرام نگیرند «عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ» بر جایی که ظالم دارد مال مردم را میخورد و حقّ مردم را چپاول میکند، «وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ»[12] چه حالت مظلوم؟ سغب مظلوم. سغب یعنی گرسنگی، یعنی دست روی نقطهای میگذارد که یک عدّه حقّ عدّهی دیگری را میخورند. اگر اینطور نبود، یعنی حکومت خلیفهی سوم اینطور بود، کظّهی ظالم بود و سغب مظلوم؛ یک عدّه میبردند و یک عدّه فقیرتر میشدند. یک عدّه بیشتر حقّ مردم را چپاول میکردند و یک عدّه بیشتر بدبخت میشدند. امیر المؤمنین سلام الله علیه میخواهد بفرماید: من چرا بعد از حکومت خیلفه آمدم. برای اینکه خدا از علما، اخذ میثاق کرده است. برای اینکه مصداق اتمّ عالم است. اصلاً اگر امیر المؤمنین علیه السّلام را عالِم بدانیم که دیگر کسی عالم نیست.
«وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا يُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ» بر پرخوری ظالم. ظالم میتواند (بر) انواع ظلم باشد امّا حضرت مثال را روی خوردن میگذارد و مظلوم هم میتواند انواع مختلف داشته باشد و حضرت مصداق اتمّ آن را روی اینکه اموالش را میخورند میگذارد، «وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ».
و بعد هم حضرت میفرماید: خواهید دید، اگر اینطور نبود افسار خلافت را روی دوش شتر خلافت میگذاشتم و آن را هی میکردم که برود. خواستید، میگویید کمک میکنیم و خدا نیز از من اخذ میثاق کرده است که در برابر خوردن بایستم و از مظلوم دفاع کنم. نباید قرار بگیرد. لذا شما میبینید که همین میثاق از زهرای اطهر سلام الله علیها شده است، حضرت میتوانست موارد مختلف را بگوید امّا فهم این مطلب برای عموم راحت است که شما مال دختر پیغمبر را تصاحب کردید و بعد هم خلیفهی راشد هستید؟! إنشاءالله در مورد این موضوع صحبت خواهیم کرد.
لذا اگر حضرت به خلیفهی اوّل و دوم هر ناسزایی میگفت، مثل نسبت خوردن اموال نبود. این یعنی این مسئول حکومت، شاکی خصوصی دارد، باغ مردم را تصاحب کرده است. هیچ چیزی مثل این، نمیتواند در ذهن مردم بیچاره کند. نمیتوان این ننگ را شست به همین دلیل هم اینقدر فدک در تاریخ دست به دست شده است. اگر امیر المؤمنین علیه السّلام هم بخواهد به حکومت برسد، همین کار را انجام میدهد. فلذا بعداً عرض خواهیم کرد که امیر المؤمنین سلام الله علیه نسبت به دزدهای زمان حکومت خود چگونه برخورد میکند. تا آنجا که وقتی یکی از نزدیکان حضرت دزدی میکند، حضرت مرگ خود را از خدا میخواهد. خدا از علما اخذ میثاق کرده است که ساکت نباشند، قرار نگیرند، راحت نخوابند. اگر راحت است و قرار دارد یا خیانت به میثاق کرده است یا عالِم نیست و الّا معنی ندارد چون حالت سومی نداریم!
به همین جهت است که وقتی حضرت راجع به فدک صحبت میکند چند اتّفاق در آن مسجد رخ میدهد –که من نمیتوانم بعضی از آنها را بگویم- یکی از آن اتّفاقات این است که به زهرای اطهر سلام الله علیها دشنام دادند. چون کاری که بیبی انجام داد، آنها را بیچاره کرد! آن نفر اوّل حرفی زد که بعدها امام صادق سلام الله علیه فرمود: روی منبرها به صورت عمومی نسبت به مادر ما هتک حرمت میکردند. من نمیتوانم عبارت حضرت را بیان کنم، توان گفتن آن را ندارم. آنها برای اینکه حضرت را ساکت کنند، مجبور شدند به حضرت جسارت کنند و شخصیت حضرت را لکّهدار کنند! وقتی حضرت برگشت و به خانه آمد، به امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: ای کاش من مرده بودم. دختر رسول خدا در مسجد پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم… این زمینهی هجوم است. این همه اصحاب پیغمبر صلوات الله علیه و آله ایستادهاند و به ناموس پیغمبر جسارت شد!! آنها فهمیدند اگر به خانه هم حمله بشود اتّفاقی نمیافتد. فرمود: ای کاش من به دنیا نیامده بودم. چقدر… شما ببینید در کربلا، در شام، کجا است که زین العابدین سلام الله علیه میفرماید: ای کاش به دنیا نیامده بودم، کاش مادرم من را به دنیا نیاورده بود. کار بعدی که انجام دادند –که در روایات ما وجود دارد و در روایات آنها هم آمده است- این است که یکی از آنها جلو آمد و گفت: این قباله را پس بده. این در عرف ادارهی کار سیاسی یک گاف (اشتباه) بزرگ است، آنها نباید این کار را انجام میدادند. علّت این کار چیست؟ علّت این است که صدّیقهی طاهره سلام الله علیها این جریان را نابود کرده و هویت آنها را از بین برده است. لذا آنها نیز قرار از کف دادند. جلو آمد و گفت: قباله را پس بده…
همین حادثه را پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آن روزهای آخر جمع کرد، دست امیر المؤمنین علیه السّلام را گرفت، دست صدّیقهی طاهره سلام الله علیها را گرفت و دست آنها را در دست هم گذاشت. بعد دیدند پیغمبر خدا گریه میکنند. فرمود: «وَيْلٌ لِمَنْ أَبْغَضَهُ»[13] (طبق روایات یافت شده، این جمله در مورد حضرت علی علیه السّلام بیان شده است) وای بر آن کسی که فاطمهی من را خشمگین کند. «وَيْلٌ لِمَنِ ابْتَزَّهَا حَقَّهَا»[14] وای به حال آن کسی که حقّ او را بخورد (تضییع کند). سپس گریهی پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم شدّت پیدا کرد و فرمود: «كَأَنِّي بِفَاطِمَةَ»[15] فاطمه جان دارم میبینم آن لحظهای که گوشوارهها روی هوا…
پی نوشت:
[1]– سورهی غافر، آیه 44.
[2]– سورهی طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحیفة السّجّادیه، ص 98.
[4]- تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج 6، ص 10.
[5]- بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج 34، ص 358.
[6]- وقعة صفين، النص، ص 120.
[7]- نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 50.
[8]- بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج 32، ص 113.
[9]- نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 50.
[10]– همان.
[11]– همان.
[12]– همان.
[13]- الأمالي (للصدوق)، النص، ص 117.
[14]- بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج 22، ص 485.
[15]- الأمالي (للطوسي)، النص، ص 188.